۱۳۹۴/۱۲/۲۷

توده‌ها

ما (ما مردم، ما موجودات زنده‌یِ واکنش‌نشان‌دهنده) در معرضِ خیلی از تصاویر، خبرها، و اتفاقاتی قرار می‌گیریم که از نظرِ زبان و جغرافیا نسبت به آن‌ها حساسیتِ بیش‌تری داریم. یعنی احتمالاً مدیومِ انتقال‌اش فارسی ست و موقعیتِ قرارگیری‌اش ایران یا چیزهایی مرتبط‌تر به ایران. خیلی از واکنش‌هایِ حسی ناخودآگاه پدید می‌آیند. من با دیدنِ ریشِ نامرتب و پیرهنِ رو شلوار و تسبیح، یادِ بسیجی، انقیاد، تعطیلِ عقل، سرکوب، ساندیس و... می‌افتم. با دیدنِ زنی که دگمه‌های مانتوش را تعمداً باز گذاشته یادِ «ولنگاری‌هایِ یک زن» می‌افتم، غریزه‌ام می‌جنبد، و همان لحظه با پیدایشِ نخستین وسوسه به خودم می‌گویم که مُجاز ام فاصله‌یِ گفتاری، دیداری، و حرکتیِ کم‌تری با او داشته باشم. قاعده بسازم: ماشینی ام که با اولین نشانه‌ها اولین واکنش‌ها در من بیدار می‌شود. این یعنی زنده ام. زندگی در بسیط‌ترین سطح‌اش یعنی واکنش نشان دادن. آدم‌ها تحریک می‌شوند، خاطره و تعبیر و کلمه می‌سازند و نسبت به چیزهایی که تحریک‌شان کرده واکنش نشان می‌دهند. در این سطح، این گزاره که «من آدم ام» یعنی «من برانگیخته می‌شوم»، «من واکنش نشان می‌دهم». مکانیزم‌ها و ساز و کارهایِ برانگیخته شدن متفاوت است، ولی این که من در اولین واکنش، اولین نشانه را به اولین احساس پیوند می‌زنم، ناگزیر است، چون من زنده ام. اسمِ این سطح را بگذاریم انسانِ «سطحِ یک» و این نکته را در حاشیه اضافه کنم که به نظرم همین انسانیتِ سطحِ یک است که در تار و پودِ رسانه‌هایِ مجازیِ امروزی (امثالِ گوگل پلاس و فیسبوک و اینستاگرام و...) رخنه کرده.

به نظرم این سطح از حیاتِ بشری عمومیتِ زیادی دارد، قطعی ست، و نمی‌شود نادیده‌اش گرفت. و باز به نظرم، واقع‌گرایی اقتضا می‌کند که هرگز خودمان را از این سطح مبرّا ندانیم. ما آدم ایم، یعنی تحریک می‌شویم، با همان چیزهایی که همه‌یِ آدم‌ها تحریک می‌شوند. آدم‌ها در این سطحِ یک، مدام با وسوسه‌ها، معناها و تحریک‌ها مواجه اند: با دیدنِ آخرین مدلِ مرسدس بنز، با دیدنِ آخرین سریِ تولیداتِ آیفون، با دیدنِ لب‌ها، سینه‌ها و باسن‌هایِ برجسته، با ترکیبِ ویسکی و قلیون و داف و غلمون کنارِ استخرِ خونگی، با چلوکباب، آسمون‌خراش، و صد البته، با دیدنِ جنایت، ستم، زورگویی، ریاکاری، دروغ و...

هنرمندها، نویسنده‌ها، فعالانِ مجازی و کلاً آدم‌هایِ زرنگی وجود دارند که حرفِ دلِ «همه» را می‌زنند. این‌ها را بگیریم «کارپردازهایِ سطحِ یک». این‌ها احساسات و عواطفِ پدیدآمده در اولین واکنش‌ها را به زبانی که بلد اند ترجمه می‌کنند و در قالبِ خلاصه، کنایه‌دار، جذاب، و هم‌دلی‌جلب‌کن منتشر می‌کنند. مثلاً تبدیل‌اش می‌کنند به کاریکاتور (مثلِ کاریکاتورهایِ مانا نیستانی)، یا تبدیل‌اش می‌کنند به شعر (مثلِ شعرهایِ پوریا عالمی)، یا تبدیل‌اش می‌کنند به داستان (مثلِ داستان‌هایِ عباس معروفی)، یا تبدیل‌اش می‌کنند به خبر و خاطره (فضاسازی‌هایِ مدلِ مسعود بهنود یا اخبار و تاریخ به روایتِ جمهوریِ اسلامی)، یا تبدیل‌اش می‌کنند به نوستالوژیِ خوشِ سلطنت و انعکاسِ آدم‌مدرن‌ها در بلاهتِ رژیمِ گذشته (مثلِ استراتژیِ رسانه‌ایِ شبکه‌یِ من و تو)، یا تبدیل‌اش می‌کنند به سناریوهایِ وارونه، لوده، و براقِ فاشیسم (مثلِ آثارِ ده‌نمکی)، یا می‌برندش در قالبِ فیلم‌هایِ چی‌چی‌ایستی (مثلِ کارهایِ تهمینه میلانی و دیگر چی‌چی‌ایست‌ها)، یا نوشته‌هایِ داغِ به‌من‌توجه‌کن و من‌رو‌لایک‌کن (این هم مثال می‌خواهد؟) و مواردِ بسیاری از این قبیل، که با جوان‌مردی و از سرِ خستگی از کنارش رد می‌شوم. این قبیل آثار دلِ خیلی‌ها را خنک می‌کند. ما را با پیکرِ برهنه‌یِ محرکی که داریم به آن واکنش نشان می‌دهیم مواجه می‌کند. کارپردازِ سطحِ یک احتمالاً در این کامیاب است که اولین و بسیط‌ترین واکنشِ روانِ توده‌ای را به تصویر بکشد، عریان کند، و نوعی همراهی، تأیید، یا خشونت بر آن سوار کند و بفرستدش به آغوشِ بازِ همه‌یِ کسانی که حالا دیگر می‌توانند از طریقِ ارجاع به اثرِ کارپردازِ سطحِ یک عواطف و احساسات‌شان را یک جا با انگشت نشان بدهند. کارپردازی برایِ سطحِ یک نمونه و مثال و کارگر و کارمند و دم و دستگاه و هنرمند زیاد دارد. همه ردیف ایستاده اند تا اولین عاطفه را، اولین فکر که از ذهنِ جمعی خطور می‌کند را، به فصیح‌ترین و به‌یاد‌ماندنی‌ترین شکلِ ممکن ثبت و ضبط کنند. اقداماتِ واقعاً مسخره‌یِ جمهوریِ اسلامی و همراهان‌اش را مسخره می‌کنند، به توحشِ اسرائیل و دوستداران‌اش سر تکان می‌دهند، برایِ همه برجستگی‌هایِ عالم، از باسن جنیفر گرفته تا بلندی‌هایِ جولان، دل‌ضعفه می‌روند و خلاصه که، به شکلِ دورِهمی دل‌هایِ مریض را التیام می‌دهند. آدم‌ها دورِ محتوایِ تولیدشده توسطِ کارپردازِ سطحِ یک جمع می‌شوند، به هم نشان‌اش می‌دهند و پیامِ مستتر در عملِ جمعی‌شان این است که ما زیاد ایم، ما واقعیت ایم، نمی‌شود ما را نادیده گرفت و غیره. در این سطح، البته حرف‌شان کاملاً هم درست است.

می‌دانیم و قابلِ مشاهده است که سطحِ دیگری از بشریت هم وجود دارد. سطحی وجود دارد که محصولِ خودآگاهی و اشاره به رویِ مبهمِ جهان و بررسی رویِ بررسی گذاشتن است. اگرچه بالاتر و حتا بهتر از سطحِ یک نیست، اما با آن متفاوت است. تفاوت‌اش در این است که محتویاتِ محرّک‌ها و پاسخ‌هایِ سطحِ یک را ماده و خمیره‌یِ بررسی‌های‌اش قرار می‌دهد و در آن سطحِ نخست باقی نمی‌ماند. در این سطح (که بگذاریم‌اش سطحِ دو) وسواسِ زیاد در پی‌گیری و فهمِ حقیقت وجود دارد (یا من مایل ام که این خصلت‌اش را برایِ شما برجسته کنم). در این سطح، ریشِ نامرتب و پیراهنِ رویِ شلوار و تسبیح، برای متصلِ کردنِ فرد به شمایلِ بسیجی کافی نیست. این‌ها دلایلِ محکمه‌پسند نیست. زنی با دگمه‌یِ باز، اصلاً زنِ کاملاً برهنه، شاید یک مبارز در راهِ حقوقِ زنان است. شاید قصدش فریب دادن و اخاذی ست. شاید موقتاً دیوانه شده، و خب (با تأسفِ بسیار)، شاید واقعاً همان زنِ بی‌نظیری ست که من می‌خواهم باشد. شاید همه‌چیز هست «جز/ از جمله» یک دعوت‌کننده به نزدیکیِ گفتاری و دیداری و حرکتی. خودِ این تطابق‌ها و تضادها (بینِ شمایل و حقیقت) و جست‌و‌جویِ راهی به بیرون، خیلی وقت‌ها دستمایه‌ای می‌شود برایِ خلقِ اثرِ هنری، در هنرمندهایی که سرشان به تن‌شان می‌ارزد.

تا این‌جا به نظرم تفکیک قائل شدن بینِ این دو سطح کلاً مفید است و البته بحثِ تازه‌ای هم نیست. اما چیزِ دیگری هم هست: ما آدم‌هایی که به هر حال سطحِ یک را داریم و سطحِ دو را معلوم نیست داشته باشیم، از این حالت (داشتنِ یکی و نداشتنِ دیگری) خیلی هم بدمان نمی‌آید. یعنی در واقع، به داشتنِ سطحی از انسانیت و زندگی که خودش آمده و قوایِ مغزی و طبیعی‌مان در حالِ پیش راندن‌اش است اکتفا می‌کنیم. بیش‌تر ترجیح می‌دیم هوار بکشیم، دعوا کنیم، سوت بزنیم، قاطیِ مناسکِ جمعیِ تخلیه‌یِ عاطفه بشویم و نشان بدهیم که عصبانی یا خوشحال ایم تا به چیزی که تحریک‌مان کرده واکنش نشان بدهیم. معمولاً از سطحِ گفتارِ متداول فراتر نمی‌رویم و ترجیح می‌دهیم به جایِ حرف زدن، توضیح دادن، و گفت‌و‌گو کردن (که شاید بتواند واکنش‌هایِ اولیه را استعلا بدهد)، در قالبِ شکل و نوشته و تصویر، نخستین واکنش‌هامان را به مجسمه و عکس تبدیل کنیم و با نگاه کردن به آن‌ها و با نشان دادن‌شان به بقیه تهییج شویم و حال کنیم. بشریت کلاً و بیش‌تر این طور است. چرا این طور ایم؟

به نظرم، پاسخ را باید در دو سطح دنبال کرد: (1) اولی‌اش توجه به این است که واکنشِ سطحِ یکِ آدم‌ها به لحاظِ محتوا با هم برابر نیست. مثلاً ممکن است واکنشِ اولیه و بسیطِ یک آدم در مقابلِ اغواگری‌هایِ زنانه، تحریک شدن و دل باختن و تمایل به اِعمالِ سلطه‌هایِ مردسالارانه باشد. و مثلاً واکنشِ اولیه‌یِ کسی که از طریقِ دین یا اخلاقیات بر غرائزش مهار زده، تبرّی جستن و بی‌ارزش نشان دادن و بازی با کلماتی مثلِ عفت و کفِ نفس و این قبیل چیزها باشد. آموزه‌هایِ فکری و فرهنگی و پایگاهِ طبقاتی در دسته‌بندی و فهمِ تفاوت‌هایِ این سطح مؤثر اند. (2) دیگر این که، تفکر، نقد و گفت‌و‌گو محصولِ غلتیدن به سطحِ دو و گشوده بودن در این سطح است. من فکر می‌کنم که آدم‌ها به این راحتی از سطحِ اولیه‌یِ عاداتِ فکری و واکنشی‌شان بیرون نمی‌آیند و تلنگرهای سفت و سخت، از جنسِ واقعیتِ ملموس (چیزهایی شبیهِ مرگ یا شکستِ سهمگین)، لازم است تا پیرامونِ درد و ستمِ جمعی ادبیات و تأملِ واقعی شکل بگیرد. وگرنه، با نشان دادنِ چهره‌یِ سوخته‌یِ دختری که دارد کنارِ پدر و برادرش جان و زندگی‌اش را می‌دهد، و از این طریق، رده‌ای از انسان‌ها را شرمنده و درگیرِ عواطفِ روزمره کردن، واقعاً کارِ چندان سختی نیست. طلبِ نخستین واکنش از آدم‌ها نه تنها کارِ چندان سختی نیست، بلکه طرفِ نسبتاً روشنِ ماجرا این است که تکنیکِ بسیار متداولی در مبارزاتِ اجتماعی ست.

یک نظریه هم به عنوانِ حسنِ ختام بگویم که به نظرم ربط دارد: دولت‌هایِ مدرن از یک جایِ تاریخ به بعد، کم کم یاد گرفتند که سطحِ نخستِ واکنش‌هایِ بشری را نباید دست‌کم گرفت. با همین‌ها ست که انقلاب به پا می‌شود و یک حکومت سرنگون می‌شود. حکمرانی از طریق و به واسطه‌یِ مدیریتِ نخستین احساساتِ توده‌ای کارِ کم‌خطرتری ست. آقایی هم هست به اسمِ کارل اشمیت که می‌گوید در دولتِ مدرن اصولاً فقط نیازها و واکنش‌هایِ سطحِ یک بشری اند که در مرکزِ توجه اند و جایی برایِ تعالی و ارتقا دادن و این قبیل چیزها در حوزه‌یِ وظایفِ دولت به طورِ کامل بی‌اهمیت و بی‌معنی ست.

۳ نظر:

  1. بعد از مدت‌ها بلأخره.. و با یه پُستِ خوب که به نحوی نامنتظر تمام شد.

    ازقضا ربطِ وثیقی هم داره این مقدمه‌‌ات با نقدِ روان‌شناسانه‌ی اکتیویسم و پوپولیسمِ نهفته‌اش و نظریه‌هایی که به همین مسأله برمی‌گردن (به طورِ خاص ایده‌ی هم‌ارزیِ خیلی از مواضعِ عمل‌گرا، که بسیجِ توده‌ها در جنبش‌های معارض با سیستم – جنبش‌هایی که بعضاً غایت‌های متعارض با هم دارند – رو با همین منطق توجیه می‌کنن {پوپولیسمِ سیاسیِ لاکلائو مثلاً}).

    منتظرِ نوشته‌های بعدی - با فاصله‌های زمانیِ کم‌تر!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من ارادت دارم و شما لطفِ زیاد دارید.
      ممنون ام که می‌خونید و دلگرمی می‌دید.

      حذف
  2. این نوشته عالیه. خیلی وقت پیش خوانده بودمش و گمش کرده بودم. خوشحالم که دوباره پیدا شد...ارزش چندین و چند بار خواندن را دارد.

    پاسخحذف